جدول جو
جدول جو

معنی قاسم کرخی - جستجوی لغت در جدول جو

قاسم کرخی(سِ مِ کَ)
از بزرگان عهد سلطان حسین میرزا است که در ف تنه ابوالقاسم بخشی کشته شد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 538)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ کَ)
دهی است جزء دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. در 48هزارگزی شمال خاوری خیاو و 3هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. 350 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
ابن محمد، مکنی به ابوالحسن. شاعری است بیروتی که در آن شهر تولد و وفات یافت. (1256- 1328 هجری قمری / 1840- 1910 م.) وی به تدریس اشتغال ورزید و در شعر و ادب شهرت بسزائی یافت. دو دیوان دارد: 1- مرآت الغریبه، چاپی. 2- ترجمان الافکار، چاپی. 3- ارجوزه فی القرآن الشریف، خطی. رجوع به نفحه البشام ص 19 و آداب شیخو ج 2 ص 73 به بعد و بروکلمان و آداب زیدان ج 4 ص 252 و اکتفاء القنوع 486 و معجم المطبوعات 1559 و روادالنهضه الحدیثه 81 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ کِ)
ابن محمد بن عبداﷲ (1111- 1201 هجری قمری / 1700- 1786 میلادی) . یکی از دانشمندان یمانی و از مردم صنعاء بود. شوکانی گوید: وی استاد استادان است و تألیفاتی دارد. او راست: 1- رسائل. 2- اجوبه. رجوع به البدر الطالع ج 2 ص 52 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ)
مولانا ابوالقاسم نجم الدین کابلی. از شاگردان عبدالرحمان جامی است. پدرش از ملازمان اردوی امیر تیمور بود. وی در کابل به دنیا آمد. در ملازمت میرزا کامران برادر همایونشاه به حج رفت. بعد از بازگشت به هرات و مرگ میرزا کامران به سال 964 هجری قمری به هندوستان رفت و در زمان اکبر شاه مدتی در بنارس و بعد در آگره اقامت گزید. و به سال 988 هجری قمری در 110 سالگی درگذشت. او راست:
بزن بر سینۀ من خنجری چند
زرحمت بر دلم بگشا دری چند
وفا ناید دلا از تنگ چشمان
مسلمانی مجو از کافری چند.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سِ عُ رَ نی ی)
ابن حکم بن کثیر، مشهور به عرنی. قاضی و از رجال حدیث بود. منصب قضاء شهر همدان در روزگار هارون الرشید به وی مفوض گشت و در این شغل بود که به سال 208 هجری قمری وفات یافت. رجوع به تهذیب التهذیب ج 7 ص 311 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 9 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ حَ)
از عارفان است. بشرحافی به زیارت وی میرفت روزی بیمار شد. بشرحافی به عیادت او آمد، دید که خشتی زیر سر نهاده و یک پاره بوریای کهنه در زیر پهلو انداخته. چون بیرون آمد همسایگان وی گفتند سی سال است که همسایه ماست و هرگز از ما حاجتی نخواسته است. (نفحات الانس چ 1336 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ رَ)
ابن محمد یکی از ادیبان و شاعران حلب است. تألیفات و دیوانی نیکو دارد. او راست: 1- حلیه العقد البدیع چاپی. و این شرحی است بر بدیع اشعار خود. 2- شرح الخزرجیه. 3- شرح همزیه البوصیری. 4- الدر المنتخب من امثال العرب خطی. 5- شفاء العلل فی نظم الزحافات والعلل، در عروض. رجوع به سلک الدرر ج 4 ص 10 و اعلام النبلاء ج 6 ص 535 و الکتبخانه ج 4 ص 230 و هدیه العارفین ج 1 ص 834 و بروکلمان والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رَسْ سی ی)
ابن ابراهیم بن اسماعیل حسنی علوی، مکنی به ابومحمد ومشهور به رسی (169- 246 هجری قمری) از پیشوایان زیدیه و مردی دانشمند و فقیه و شاعر بود. وی برادر ابن طباطبا (محمد بن ابراهیم) است. در کوهستان قدس پیرامون مدینه سکونت داشت. و پس از مرگ برادر به سال 199 هجری قمری دعوت خود را آشکار کرد و در ’الرس’ وفات یافت. او را بیست ویک رساله است و از آنها است: 1- امامت. 2- رد بر ابن مقفع. 3- سیاست النفس. 4- العدل و التوحید. 5- الناسخ والمنسوخ. مرزبانی وی را در شمار شعرا یاد کرده و به پیشوائی و کتابهای او اشاره نکرده، و شعری نیکو از او آورده است. من جمله ابیاتی است که به این شعر ختم میشود:
اذا اکدی جنی وطن
فلی فی الارض منعرج.
و گوید یکی از فرزندان او حسین بن حسن بن قاسم زیدی صاحب یمن است. رجوع به تاریخ الیمن ص 18 والبعثه المصریه ص 23 و مرزبانی ص 335 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 5 شود. وی ملقب به ترجمان الدین وجد ائمۀ رسی یمن است. به سال 246 هجری قمری / 860 میلادی وفات یافت. یکی از نبیرگان قاسم رسی از مدعیان امامت در عصر مأمون خلیفه به اسم یحیی الهادی در سعدا از بلاد یمن شعبه ای از فرقۀ زیدیه تأسیس کرد که ائمۀ آن هنوز نیز در آن سرزمین به امامت فرقۀ خود باقی هستند. (ترجمه طبقات سلاطین لین پول چ 1313 تهران ص 92)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ سِ)
کرخی. ظاهراً از علمای عصر ملکشاه و صاحب حبیب السیر گوید: در یازدهم محرم سال چهارصدو نود و دو او بسعی حسن دماوندی (فدائی) راه عالم ابدی پیش گرفت. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 364 شود
لغت نامه دهخدا